☺tina☻خوش اومــــــــدین

☺tina☻خوش اومــــــــدین

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 90
بازدید کل : 20771
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 56
تعداد آنلاین : 1



اعتراف کنید

 

 

سلام به همه ی دوستای خوبم

 

امروز به یه مطلب باحال برخوردم که گفتم واسه شما هم بذارمش

 

چندتا اعتراف جالب و خنده دار

 

من که از خوندنش خیلی لذت بردم و کلی خندیدم

 

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد

 شما هم اعتراف خودتون رو در قسمت نظرات بنویسید

شما هم اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد

مرسی

اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!
.
.
.
اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای …
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده
.
.
.
چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود … بهش اس ام اس(!) زدم گوشیتو جا گذاشتی!!!!!!!
.
.
.
چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم
.
.
.
اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون  زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !
.
.
.
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم
.
.
.
اعتراف می‌کنم سر فینال جام جهانی‌ تا لحظه‌ای که اسپانیا گل زد فکر می‌کردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی‌، گل هم که زد کلی‌ لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ – هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم
.
.
.
اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود خندون رفتم تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون!
.
.
.
یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد از مدت ها دیدم ، کلی ریش گذاشته بود
:D با خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟
گفت پدرم فوت کرده
:l گفتم تسلیت میگم
.
.
.
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده
.
.
.
اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم

.

اعتراف میکنمیه بار با یه خانومی تو اتوبوس داشتم صحبت می کردم و اون همه ش از خوبی های دایی و زنداییش می گفت و خاطراتی که ازشون داشت و اینا … منم بعد از یه سکوت طولانی اومدم برای خالی نبودن عریضه یه چیزی بگم. گفتم حالا این زندایی ت مجرده یا ازدواج کرده؟

 

 حالا نوبت شماست که اعتراف کنین...

 

 .

 .

 

اعتراف کن دیگه



نظرات شما عزیزان:

barbi
ساعت16:56---10 ارديبهشت 1391
زندگی زیباست زشتی‌های آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست! زندگی آب روانی است روان می‌گذرد.

زکریا
ساعت22:10---8 ارديبهشت 1391
الان چیزی ه ذهنم نمیاد که بخوام بگم اما بارها شده دوست داشتم از تو تراس خونه رو سر شما و بقیه بچه ها آب بریزم...اما امان از وجدان که نذاشته...
در ضمن خودت نگفتی هااااا؟


اعتراف
ساعت15:11---6 ارديبهشت 1391
اعتراف میکنم یه روز رفتم مغازه گفتم ببخشید آدامس ۱۰ تومانی دارین گفت آره گفتم چنده



آزاده
ساعت15:09---6 ارديبهشت 1391
تیناجون وبلاگت خیلی باهاله

دمت گرم


ساسان
ساعت15:04---6 ارديبهشت 1391
یه بار منو دوستم با ماشین داشتیم دور میزدیم،تو یکی از خیابونای تنگ شهر یه مینی بوس بدجور پارک کرده بود طوری که به سختی میشد از کنارش رد شد.راننده ی مینی بوس هم وایساده بود و داشت به ماشینایی که از کنارش رد میشدن فرمون میداد.
به دوستم گفتم عجب ***خلیه ماشینش رو درست پارک نمی کنه بعد یه ساعته وایساده به مردم کمک می کنه از کنارش رد شن!
دوستم گفت هی رانندهه عمومه ها!!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: تينا تاريخ: چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام دوست عزیزم از این که وبلاگ منو انتخاب کردی تشکر میکنم و امیدوارم لحظات خوبی رو اینجا داشته باشید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to tinajoon.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com