☺tina☻خوش اومــــــــدین

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 70
بازدید کل : 20682
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 56
تعداد آنلاین : 1

Alternative content




بعضی از پسرا رو که میبینم دلم میخواد بهشون بگم:

خوشکل خانوم کدوم آرایشگاه میری !!!

 

نويسنده: تينا تاريخ: شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فکو فامیله ما داریم؟؟

بابام به مامانم سپرده جمعه ها هفت صبح بیدارش کنه؛ بگه “امروز جمعه است ، بگیر بخواب!”

به حق چیزای نشنیده!!!

 

نويسنده: تينا تاريخ: شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دیدین این پسرای دم بخت میگن: من قصد ازدواج ندارم؟

یکی نیست بهشون بگه آخه عزیز من!

ازدواج که قصد نمی خواد! پول می خواد که تو نداری!

نويسنده: تينا تاريخ: شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ضرب المثل هم ضرب المثل قدیم

ضرب‌المثل‌ها و تمثیل‌های رایج در زبان فارسی، بخش بزرگی از میراث ادبیات ماست که با ید به هر شیوه ممکن نسبت به حفظ و حراسات آنها بکوشیم. یکی از راه‌های این امر نیز، زنده نگه‌داشتن ضرب‌المثل‌ها از طریق ویرایش و بروز کردن آنهاست که نمونه‌های زیر، از همین دست ضرب‌المثل‌ها می‌باشد:

 اس ام اس گرانی, پیامک‌های مخصوص گرانی

 

نه خوردیم نون گندم، نه دیدیم دست مردم!

 

 اس ام اس گرانی, پیامک‌های مخصوص گرانی

 

گشنگی نکشیدی که تورم از یادت بره

 

 اس ام اس گرانی, پیامک‌های مخصوص گرانی

 

یکی رو تو قصابی راه نمی‌دادن، سراغ طلا فروشی رو می‌گرفت

 

 اس ام اس گرانی, پیامک‌های مخصوص گرانی

 

آشپز که دو تا شد هیچی، صدتا هم باشه با این قیمت گوشت، عمراً بشه یه دیزی مشتی بزنیم تو رگ!

 

 اس ام اس گرانی, پیامک‌های مخصوص گرانی

 

گربه برای رضای خدا موش نمی‌گیره، حقوقش نمی‌رسه بره از قصابی خرید کنه

 

 اس ام اس گرانی, پیامک‌های مخصوص گرانی

 

یکی می‌مرد ز درد بی‌نوایی / یکی می‌گفت دلار دارم، می‌خواهی؟

 

 اس ام اس گرانی, پیامک‌های مخصوص گرانی

 

البته یک عده هستند که در رفاقت، هم مرام و معرفت دارن هم تربیت و ادبیات خاص خودشان راو این مساله در زمان گرانی هم نمود پیدا می‌کند:

 اس ام اس گرانی, پیامک‌های مخصوص گرانی

 

گل هم گرون شد. قدر خودت رو بدون چون احتمالاً کود هم گرون میشه!

 

 

 


نويسنده: تينا تاريخ: شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

راه حل بی پولی

 اس ام اس گرانی, پیامک‌های مخصوص گرانی

اما تنها چیزی که تو این دنیا چاره نداره، مرگه! لذا حتی گرانی هم با همه ابعاد خفن، راه‌حلی

برای خودش دارد و چه بسا راه‌حل‌هایی:

سه راه برای خلاص شدن از دست گرونی وجود داره:

۱-  یا بابات برات پول در بیاره

۲- یا بابای مردم رو برای پول در بیاری

۳- یا بابات در بیاد تا پول در بیاری

اگر نشد ، از بی پولی بابات در میاد!

 

نويسنده: تينا تاريخ: شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چند خاطره بامزه

یکی از دوستان تعریف میکرد که سر چهارراه ,یه دونه وانت از این میوه فروشا,چراغ قرمزو رد کرد.پلیسه از تو بلندگوش گفت :وانت کجا داری میری؟وانت تو بلندگوش گفت:دارم میرم خونه!

عروسی دعوت بودیم,تو اون کوچه دوتا عروسی بود.ما عروسی ته کوچه بودیم.دایی عروس رفته عروسی سر کوچه نشسته,شامم خورده بعد اومده بیرون زنگ زده که بابا شما کجایید؟ما شامم خوردیم.بابا زشته از فامیلای ما هنو کسی نیومده!

به بابم میگم تیغ اصلاح داری؟میگه نه برو بخر.نونم بخر.یه سر برو داروخونه قرص معده هم بگیر,سر راه میوه هم بخر که عصر مهمون داریم..گفتم :نه,احساس میکنم ته ریش بهم میادا!

 

نويسنده: تينا تاريخ: جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حیف نون...

حیف نون با رفیقش شب میرن خونه یه آخونده میخوابن.حیف نون به دوستش میگه صبح منو واسه نماز صبح بیدار کنی.صبح که دوستش بیدارش میکنه,حیف نون به جای کلاهش عمامه آخوندرو سرش میذاره میره دستشویی.توی آینه که خودشو میبینه,میگه:عجب خریه!گفتم منو بیدار کن,حاج آقارو بیدار کرده!

حیف نون رو میفرستن دنبال نخودسیاه پیدا میکنه!!!

حیف نون میره دکتر,میگه:آقای دکتر من فراموشی گرفتم.

دکتر میگه:چندوقته این بیماریو گرفتی؟

حیف نون میگه:کدوم بیماری؟!

مناجات حیف نون:خدایا!تو که با 50 تومان 70 نوع بلا رو دفع میکنی,چند میگیری کلا بی خیال ما شی؟

توصیه حیف نون به فرزندش:اگر به یکدیگر احترام بگذاری,یکدیگر نیز به تو احترام خواهد گذاشت

 

نويسنده: تينا تاريخ: جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یه کم بخندیم...

خدایا مارو بکش,بچه های مارو بکش,پدرومادر مارو بکش,اقوام مارو بکش,

خدایا اصلا هرچی مار تو دنیاس بکش

دیدین بعضیا وقتی میشینن رو صندلی چرمی بعد صدا میده,یه بار دیگه صداشو در میارن که بگن مال صندلی بوده؟

فاجعه اونجاس که صداش در نیاد!

فکر کنم خدا وقتی داشت دماغ ما ایرانیا رو می آفرید دکمه Caps Lock رو فشار داده بود

تو این زندگی نصف عمرمون به فکر کردن به یکی دیگه گذشت,نصف دیگشم به باز کردن چسب نواری...

من نمیدونم اون استادی که ترم قبل از درسش افتادم,این ترم با چه رویی میخواد بیاد سر کلاس؟

طرف ابروهاشو تتو کرده,دماغشو عمل کرده,لباشو پروتز کرده,فقط سیبیلاشو نمیزنه!

آخه میگه مرد باید سیبیل داشته باشه

بعد از سالها جستجو به دنبال نیمه گمشده,به این نتیجه میرسیم که خدا ما رو کامل آفریده,نیمه میمه نداریم!

بدترین قسمته توالت فرنگی اینه که وقتی سیفونو میکشی,به جای اینکه اقدامی در رابطه با حذف عمل بیگانه انجام بده,بعد از چرخ چرخ عباسی,ذل میزنه تو چشات و میگه:عمو!یه دور دیگه!


نويسنده: تينا تاريخ: جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

از زندگیتون چی فهمیدین؟؟؟؟

از زندگیتون چی فهمیدین؟؟؟

جواب های مردم به این سوال که از زندگیتون چی فهمیدین؟؟؟

 

فهمــیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته " از این قسمت باز کنید" سخت تر از طرف دیگر است 54 ساله

 

 

 

فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری . 12 ساله

 

 

فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به همسرت بگویی " دوستت دارم" . 61 ساله

 


فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم . 38 ساله

 


 

 


ادامه مطلب
نويسنده: تينا تاريخ: یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چگونه به ازدواج فکر میکنید؟؟؟؟؟؟؟

  1- پایان دنیا نزدیک است. اگر فقط بتوانید یک نوع از حیوانات را نجات
     دهید، کدام را انتخاب میکنید؟

     الف : خرگوش
      ب : گوسفند
      پ : گوزن
      ت : اسب


     2- به آفریقا رفتهاید. به هنگام بازدید از یکی از قبیلهها، آنها اصرار
     میکنند که یکی از حیوانات زیر را به عنوان یادگاری با خود ببرید. کدام را
     انتخاب میکنید؟

      الف : میمون
      ب : شیر
      پ : مار
      ت : زرافه


     3- فرض کنید خطای بزرگی انجام دادهاید و خداوند برای مجازات شما تصمیم
     گرفته است که به جای انسان، شما را به صورت یکی از حیوانات زیر در آورد.
     کدام را انتخاب میکنید؟

     الف : سگ
     ب : گربه
     پ : اسب
     ت : مار


     4- اگر قدرت داشتید که یک نوع از حیوانات را برای همیشه از روی کره زمین
     نابود کنید، کدام را انتخاب میکردید؟

     الف : شیر
     ب : مار
     پ : تمساح
     ت : کوسه


     5- یک روز، با حیوانی برخورد میکنید که میتواند با شما به زبان خودتان
     صحبت کند. دلتان میخواهد که کدامیک از حیوانات زیر باشد؟

      الف : گوسفند
       ب : اسب
       پ : خرگوش
       ت : پرنده


     6- در یک جزیره دور افتاده، تنها یک موجود زنده به عنوان همدم و همراه
      شما وجود دارد. کدامیک را انتخاب میکنید؟

       الف : انسان
       ب : خوک
       پ : گاو
       ت : پرنده


     7- اگر قدرت داشتید که هر نوع حیوانی را اهلی و دستآموز کنید. کدامیک از
     حیوانات زیر را به عنوان حیوان خانگی خودتان انتخاب میکردید؟

     الف : دایناسور
      ب : ببر
      پ : خرس قطبی
      ت : پلنگ


   

  8- اگر قرار بود برای 5 دقیقه به صورت یکی از حیوانات زیر در میآمدید،
     کدامیک را انتخاب میکردید؟

     الف : شیر
     ب : گربه
     پ : اسب
     ت : کبوتر

حالابرای تحلیل جواب برید ادامه مطلب



ادامه مطلب
نويسنده: تينا تاريخ: یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ايا ميدانيد مشكلات بزرگ زندگيتان چيست

معلمی با جعبه‌ای در دست وارد کلاس شد و جعبه را روی میز گذاشت. بدون هیچ کلمه‌ای، یک ظرف شیشه‌ای بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جایی که ظرف گنجایش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت.

سپس از شاگردان خود پرسید: آیا این ظرف پر است؟

همه شاگردان گفتند: بله.

سپس معلم مقداری سنگ‌ریزه از داخل جعبه برداشت و آنها را به داخل ظرف ریخت و ظرف را به آرامی تکان داد. سنگ‌ریزه‌ها در بین مناطق باز بین سنگ های بزرگ قرار گرفتند. این کار را تکرار کرد تا دیگر سنگ‌ریزه‌ای جا نشود.

دوباره از شاگردان پرسید: آیا ظرف پر است؟

شاگردان با تعجب گفتند: بله.

دوباره معلم ظرفی از شن را از داخل جعبه بیرون آورد و داخل ظرف شیشه ای ریخت و ماسه‌ها همه جاهای خالی را پر کردند.

معلم یکبار دیگر پرسید: آیا ظرف پر است؟ و شاگردان یکصدا گفتند: بله.

معلم یک بطری آب از داخل جعبه بیرون آورد و روی همه محتویات داخل ظرف شیشه‌ای خالی کرد و گفت: حالا ظرف پر است.

سپس پرسید: می‌دانید مفهوم این نمایش چیست؟

و گفت: این شیشه و محتویات آن نمایی از زندگی شماست. اگر سنگ های بزرگ را اول نگذارید، هیچ وقت فرصت پرداختن به آن ها را نخواهید یافت. سنگهای بزرگ مهم‌ترین چیزها در زندگی شما هستند؛ خدایتان، خانواده‌تان، فرزندانتان، سلامتی‌تان، دوستانتان و مهم‌ترین علایق‌تان. چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر نباشند ولی این‌ها باقی بمانند، باز زندگی‌تان پای برجا خواهد بود. به یاد داشته باشید که ابتدا این سنگ ها ی بزرگ را بگذارید، در غیر این صورت هیچ گاه به آنها دست نخواهید یافت. اما سنگ‌ریزه‌ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل تحصیل، کار، خانه و ماشین‌. شن‌ها هم سایر چیزها هستند؛ مسایل خیلی ساده.

معلم ادامه داد: اگر با کارهای کوچک (شن و آب) خود را خسته کنید، زندگی خود را با کارهای کوچکی که اهمیت زیادی ندارند پر می کنید و هیچ گاه وقت کافی و مفید برای کارهای بزرگ و مهم (سنگ های بزرگ) نخواهید داشت. اول سنگ‌های بزرگ را در نظر داشته باشید، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند.

نويسنده: تينا تاريخ: چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

توی یک قصابی یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .....
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش ..... همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه .....
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!
قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن .....
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره ..... سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره ..... سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟
پیرزن گفت: مُیخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُی‌خُوره .....
جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِیگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچه‌هام می‌خام اّبگوشت بار بیذارم!
جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن .....
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگیریفته بُودی؟
جوون گفت: چرا
پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُی‌خُوریم نِنه .....
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.

نويسنده: تينا تاريخ: سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اس ام اس جديد 91

بردار زاده ام کلاس اوله! تکلیفش این بود که از ۱تا۱۰رو بنویسه،

یه عدد مینویسه دراز میکشه دوباره یه عدد مینویسه،کارتون میبینه؛ بهش میگم اینجوری تا صبح تموم نمیشه! میگه عمو خسته میشم! میفهمی؟ خستـه! :)


سالها بعد از گران شدن نان…

مادر به دخترش موقع خواستگاری:
مادر لگد به بختت نزن، پسره نون خشکیه هاااا


 

افرادی که ازدواج میکنند دو دسته اند:
آنهایی که از جانشان سیر شدند و آنهایی که قصد جان دیگری را دارند !


 


مامانم صبح اومده میگه پاشو یه گله مهمون داره میاد. میگم کیا هستن؟ میگه عمه هات!

 

 

 
وقتی من مردم مزارم رو با آب و صابون بشویید تا هرکی رد شد لیز بخوره من بخندم روحم شاد بشه :)

 


ادامه مطلب
نويسنده: تينا تاريخ: دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ستاد مبارزه با فتنه ی پ ن پ:-)

  (ستاد مبارزه با فتنه ی پَ نَ پَ - واحد فرزند صالح)

به بابام گفتم سوئیچ ماشینو بده ...... گفت : می خوای بری جایی؟ ... گفتم : بله پدر عزیزم

 

..........................................................................................................................................
به دوستم گفتم برو بالا نردبون چراغ و ببند گفت بچرخونمش؟میگم اگه سختت میشه تو بگیرش من نردبون و میچرخونم.
.......................................................................................................................................................
رفتم خونه سالمندان عیادت پدربزرگم,مسئول اونجا میپرسه:شمام اومدین عیادت؟میگم نه خونه سالمندان طلبیده اومدیم زیارت
 
 .......................................................................................................................................................
رفتم ساندویچی، میگم آقا یه هات داگ با سس مخصوص بدین. میگه میل می کنید؟ میگم: بله، دستتون درد نکنه
(گشت مبارزه با فتنه پـَ نه پـَ ، واحد سیار غذاخوری ها و رستوران ها)

.......................................................................................................................................................

ميخوام مسواك بزنم

مامانم مي پرسه ميخواي مسواك بزني؟؟

ميگم بله مامان جون..

ميگه خمير دندونم روش ميزني؟؟

ميگم بله مامان جان..

ميگه خاك تو سرت اين همه موقعيت پ ن پ درست كردم واست استفاده نكردی

منم گفتم پ ن پ خز شده مامان جون
..........................................................................................................................................................................
بچه داییم به دنیا اومده. همه خوشحال و اینا. مامان بزرگم برگشته میگه حالا میخاین براش اسم بذارین؟میگم...اگه شما صلاح بدونین
(ستاد مبارزه با فتنه ی پَ نَ پَ – واحد احترام به بزرگتر)

.................................................................................................................................

رفتيم پايگاه انتقال خون ميگه شمام اومدين خون بدين؟ گفتم بله اومديم خون بديم. شما هم بفرماييد بساط لودگي تون رو جاي ديگه پهن کنيد. يارو همون جا به گريه افتاد و ابراز پشیمونی کرد.
(ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد نهي از منکر)
.....................................................................................................................................

تو صف بربری نوبتم شده یارو میگه بربری میخوای؟میگم نون باشه بقیش مهم نیس

 ........................................................................................................................................
از اتاقم اومدم بیرون ،در دستشویی رو باز کردم .مامانم میگه داری میری دستشویی؟میگم نرم؟؟؟
 ...........................................................................................................................................
به مامانم میگم پول بده!!!میگه اونایی که دو روز پیش گرفتی چی شد؟؟نکنه همشو خرج کردی؟؟؟ تا اومدم بگم پـَـ ....زد تو دهنم,نذاشت حرف بزن
من فقط میخواستم بگم پـَـَـس اندازشون کردم
_ 
..................................................................................................................................................
ماه رمضونی 6 صبح رفتم تهران، 9 شب برگشتم خونه خسته و کوفته میپرسم مامان شام چی داریم؟
میگه گشنته ؟چند ثانیه سکوت میکنم، چشامو میبندم و یه نفس عمیق میکشم . آروم و با طمانینه میگم : بله گشنمه
(ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد کظم غیظ)
 ............................................................................................................................................................
نوزاده تو بغل مامانش گریه میکرده مامانه میگه قربونت برم گرسنته؟ بچه هه به اذن خداوند میگه پَ نَ پَ دارم برای گرسنگان و زلزله زدگان سومالی گریه میکنم
(واحد نفوذی پ نه پ)
........................................................................................................................................................
رفتم سوپری گفتم یک نوشابه زرد بدید

فروشنده گفت: منظورتون نوشابه پرتقالی که نارنجی رنگه؟

گفتم: بله، منظورم همون بود. ببخشید

(ستاد مبارزه با فتنه پـ نـ پـ واحد فرهنگسازی به جای حاضر جوابی)

......................................................................................................................................................
رفتم دستتشویی هی دارم در میزنم! میگه هاااان، دستشویی داری؟ پـَـــ نــه پـَـــ خواستم بگم آخریم مهلت ثبت نام جشنواره حساب های قرض الحسنه بانک صادراته، جا نمونی! طرف اومد بیرون گفت خاک بر سرتون کنن که فقط بلدین از این چرت و پرتا بگین
(کمیته مبارزه با فتنه پـَـــ نــه پـَـــ , ستاد سیار مستقر در توالت عمومی)

.................................................................................................................................................

تو اتوبان داشتم لایی میکشیدم،یه زانتیا اومد گفت داری لایی بازی میکنی؟؟؟ گفتم: پــ نــ پـــ دارم واست عربی میرقصم!!! گفت: دِ نـَــ دِ کنترل نا محسوس بزن بغل
(ستاد مبارزه با پ نه پ واحد اتوبان)

نويسنده: تينا تاريخ: یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اعتراف کنید

 

 

سلام به همه ی دوستای خوبم

 

امروز به یه مطلب باحال برخوردم که گفتم واسه شما هم بذارمش

 

چندتا اعتراف جالب و خنده دار

 

من که از خوندنش خیلی لذت بردم و کلی خندیدم

 

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد

 شما هم اعتراف خودتون رو در قسمت نظرات بنویسید

شما هم اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد

مرسی

اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!
.
.
.
اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای …
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده
.
.
.
چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود … بهش اس ام اس(!) زدم گوشیتو جا گذاشتی!!!!!!!
.
.
.
چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم
.
.
.
اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون  زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !
.
.
.
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم
.
.
.
اعتراف می‌کنم سر فینال جام جهانی‌ تا لحظه‌ای که اسپانیا گل زد فکر می‌کردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی‌، گل هم که زد کلی‌ لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ – هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم
.
.
.
اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود خندون رفتم تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون!
.
.
.
یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد از مدت ها دیدم ، کلی ریش گذاشته بود
:D با خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟
گفت پدرم فوت کرده
:l گفتم تسلیت میگم
.
.
.
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده
.
.
.
اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم

.

اعتراف میکنمیه بار با یه خانومی تو اتوبوس داشتم صحبت می کردم و اون همه ش از خوبی های دایی و زنداییش می گفت و خاطراتی که ازشون داشت و اینا … منم بعد از یه سکوت طولانی اومدم برای خالی نبودن عریضه یه چیزی بگم. گفتم حالا این زندایی ت مجرده یا ازدواج کرده؟

 

 حالا نوبت شماست که اعتراف کنین...

 

 .

 .

 

اعتراف کن دیگه

نويسنده: تينا تاريخ: چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چقدر بزرگ شده است!

 پسرک گرسنه اش است، به طرف یخچال می رود،
 در یخچال را باز می کند...
 عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند
 پسرک این را می داند،
 دست می برد بطری آب را بر می دارد
 کمی آب در لیوان می ریزد...
 صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه ام بودم "

پدر این را می داند پسر کوچولویش چقدر بزرگ شده است.


 

نويسنده: تينا تاريخ: یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من رسیدم

 

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که ان هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

 

گیرنده : همسر عزیزم

موضوع : من رسیدم

 میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه



نويسنده: تينا تاريخ: یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آیا میدانید؟؟؟؟؟؟؟؟

 

آیا میدانید شن خیس از شن از شن خشک سبک تر است؟

آیا میدانید کهکشان راه شیری بیش از صد میلیارد ستاره دارد؟

آیا میدانید اگر زنی به کور رنگی مبتلا باشد فرزند پسر او کور رنگ میشود؟

آیا میدانید پرواز با کایت یک ورزش حرفه ای در تایلند است؟

آیا میدانید ایران دومین تولید کننده ی انجیر در جهان است؟

آیا میدانید زرافه میتواند با زبانش گوشهایش را تمیز کند؟

آیا میدانید خرس قطبی هنگامی که روی دو پا می ایستد حدود سه متر است؟

آیا میدانید بلندی شتر مرغ به دو متر و نیم و وزنش به 90 کیلو میرسد؟

آیا میدانید قلب میگوها در سرشان قرار دارد؟

آیا میدانید اروپا تنها قاره ی بدون صحراست؟

آیا میدانید وزن مجسمه ی آزادی در امریکابیش از225 تن است؟

آیا میدانید آلبرت انیشتین هرگز نمیتوانست رانندگی کند؟

آیا میدانید قدیمی ترین فسیل سوسک مربوط به 280میلیون سال پیش است؟

آیا میدانید متوسط کوه یخی 20.000.000 تن است؟

آیا میدانید درب بطری باز کن در سال 1890 اختراع شد؟

آیا میدانید هر عنکبوت تار مخصوص به خود دارد و تارهای آنها هرگز شبیه به هم نیست؟

آیا میدانید زنبور عسل میتواند نور فرابنفش را ببیند؟

آیا میدانید کمترین سوخت و ساز بدن حیوانات متعلق به نهنگ است؟

 

نويسنده: تينا تاريخ: یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

میدانید اولین جمله ای که ما در اول دبستان یاد میگیریم چیه؟
.
.
.
بابا اب داد,بابا نان داد
میدانید اولین کلمه ای که انگلیسی ها درر اول دبستان یاد میگیرین چیه؟
.
.
.
من میتونم بخونم و بنویسم.
میدانید اولین کلمه ای که ژاپنی ها درر اول دبستان یاد میگیرین چیه؟
.
.
.
من میتونم بدوم


حالا فهمیدین که جرا ما همیشه چشممون دنبال پدراست؟
"کار از ریشه خرابه"

نويسنده: تينا تاريخ: پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تعداد ملکه های ایران و انگلستان

 « چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گوید :

چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟

همایون لبخندی میزند و می گوید :

ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده ؟ و هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟!

چارلز با عصبانیت می گوید :

نه! مگه ملکه فرد عادیه ؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!!!

همایون هم بی درنگ می گوید :

خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!! » 

 زیباترین خوی زن ، نجابت اوست . حکیم ارد بزرگ


نويسنده: تينا تاريخ: پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جک و داستانهای طنز انگلیسی با ترجمه...

 

Mother & Girl

One summer day, when tourists were lining up to enter a stately house, an old gentleman whispered to the person behind him, “Take a look at the little fellow in front of me with the poodle cut and the blue jeans. Is it a boy or a girl!?” “It’s a girl,” came the angry answer. “I ought to know. She’s my daughter.” “Forgive me, sir!” apologized the old fellow. “I never dreamed you were her father.” “I’m not,” said the parent with blue jeans. “I’m her mother!”

مادر و دختر

یک روز تابستانی، وقتی جهانگردان برای وارد شدن به یک خانه با شکوه صف کشیده بودند، یک آقای مسن به آرامی به نفر پشت سر خود گفت: «یک نگاه به کودکی که جلوی من ایستاده و موهایش را مثل سگ های پشمالو آرایش کرده و شلوار جین آبی پوشیده بینداز. معلوم نیست که دختر است یا پسر؟!» شخص مقابل خشمگینانه جواب داد: «آن بچه دختر است. معلوم است که من باید این را بدانم که او دختر است! چون او دختر خود من است.» شخص مسن برای معذرت خواهی گفت: «لطفا مرا ببخشید آقای محترم! من حتی تصورش را هم نمی کردم که شما پدر آن بچه باشید.» شخص عصبانی که شلوار جین آبی هم پوشیده بود گفت: «نه نیستم! من مادر او هستم!»

 

Electronic Brain

The designer was boasting that his electronic brain could do anything. He told a sincere friend to ask it any question he wanted. The friend asked the brain, “Where is my father now?” The brain answered, “Your father is fishing.” The friend laughed and said “My father, Robert, is at his office, I’ve just spoken to him on the phone!” The brain machine said, “Robert is at his office; your father is fishing!”

مغز الکترونیکی

طراح یک مغز الکترونیکی داشت در مورد این که اختراعش می تواند هر کاری بکند اغراق می کرد. او به یک رفیق صمیمی گفت که از دستگاه هر سؤالی که تمایل دارد بپرسد. دوستش از دستگاه پرسید: «پدر من اکنون کجاست؟» مغز الکترونیکی پاسخ داد: «پدر تو در حال ماهیگیری است.» دوستش با خنده گفت: «پدر من، رابرت، الان در اداره اش است. من همین الان با او تلفنی صحبت کردم!» دستگاه پاسخ داد: «رابرت در اداره اش است؛ پدر تو در حال ماهیگیری است!»

 

جک انگلیسی

Jack was attending the funeral service of the richest man in the city.
Beacause he was weeping bitterly, a man asked sadly, " was the deceases one of the dear relatives? "No" said jack.
" Then why are you crying?" asked the stranger. " Because I'm not one of the relatives," answered jack.

جک به مراسم تشییع جنازه ثروتمندترین مرد شهر رفته بود. چونکه او زارزار می گریست ، مردی با تاثر از او پرسید. " آیا متوفی از بستگان عزیز شما بود؟"
جک گفت ، " نه "
آن غریبه پرسید : " پس چرا دارید گریه می کنید؟ "
جک پاسخ داد ، " چون که یکی از بستگانش نیستم.



نويسنده: تينا تاريخ: پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

داستان کوتاه(طنز)

 

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

و اما خبر بد

این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...

.....................

 حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟

نويسنده: تينا تاريخ: پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آسمان در قالب معماري...

ادامه مطلب
نويسنده: تينا تاريخ: چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

داستان باحال ديپ...

يارو زبونش مي‌گرفته،
ميره داروخونه مي گه: آقا ديب داري؟
کارمند داروخونه مي گه:ديب ديگه چيه؟
يارو جواب مي ده: ديبديگه. اين ورش ديب داره، اون ورش ديب داره.
کارمنده مي گه: والا ما
تا حالا ديب نشنيديم. چي هست اين ديب؟
يارو مي گه: بابا ديب،ديب!
طرف مي‌بينه نمي فهمه،
مي ره به رئيس داروخونه مي گه.
اون ميآد مي پرسه: چي
مي‌خواي عزيزم؟
يارو مي گه: ديب!
رئيس مي پرسه: ديب ديگهچيه؟
يارو مي گه: بابا ديبديگه. اين ورش ديب داره، اون ورش ديب داره.
رئيس داروخونه مي گه:تو مطمئني که اسمش ديبه؟
يارو مي گه: آره بابا.
خودم دائم مصرف دارم. شما نمي‌دونيد ديب چيه؟
رئيس هم هر کاري مي‌کنه،نمي تونه سر در بياره و کلافه مي شه.
يکي از کارمنداي داروخونهميآد جلو و مي گه: يکي از بچه‌هاي داروخونه مثل همين آقا زبونش مي‌گيره.
فکر کنم بفهمهاين چي مي‌خواد. اما الان شيفتش نيست.
رئيس داروخونه که خيلي
مشتاق شده بود بفهمه ديب چيه، گفت: اشکال نداره. يکي بره دنبالش، سريعبرش داره بيارتش.
مي‌رن اون کارمنده روميارن. وقتي مي رسه، از يارو مي‌پرسه: چي مي خواي؟
يارو مي گه: ديب!
کارمنده مي گه: ديب؟
يارو: آره.
کارمنه مي گه: که اينورش ديب داره، اون ورش ديب داره؟
يارو ميگه: آره،همونه.
کارمند ميگه: داريم! چطورنفهميدن تو چي مي خواي!؟
همه خيلي خوشحال شدن که
بالاخره فهميدن يارو چي مي خواد. کارمنده سريع مي ره توي انبار و ديب رو ميذاره توي
يه کيسه نايلون مشکي و مياره مي ده به يارو و اونم مي ره پي کارش.
همه جمع مي شن دور اون
کارمند و با کنجکاوي مي‌پرسن: چي مي‌خواست اين؟
کارمنده مي گه: ديب!
مي‌پرسن: ديب؟ ديب ديگه
چيه؟
مي گه: بابا همون که اين
ورش ديب داره، اون ورش ديب داره!

رئيس شاکي مي شه و ميگه: اينجوري فايده نداره. برو يه دونه ديب ور دار بيار ببينيم ديب چيه؟
کارمنده مي گه: تموم شد.
آخرين ديب رو دادم به اين بابا رفت!
.
.
.
*دلم خنک شد، آخر نفهميدين ديب چيه!
البته منم نفهميدم...

نويسنده: تينا تاريخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فــــــــــوایــــــــد ازدواج(طنز)

ادامه مطلب
نويسنده: تينا تاريخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پ نه پ...

***پَ نه پَ ***

رفتم دم مغازه به فروشنده می گم قرص پشه داری؟
می گه واسه کشتنش می خوای؟
پـَـ نه پَــ، برای سردردش می خوام!
......................................................................
رفتم مغازه میگم آقا یه شونه تخم مرغ بده
میگه میبریدش؟
میگم پ ن پ همینجا میشینم روش تا جوجه شن!!!
......................................................................
رفتم جلسه ثبت نام 1ساعت وایسادم.یارو اومده میگه میخوای ثبت نام کنی؟ پـَـــ نَ پـَـــ اومدم حالتو احوالتو سفید رویتو سیه مویتو ببینم بروم..
......................................................................
پدربزرگم فوت کرده تو قبرستونیم دوستم زنگ زده میگه کجایی؟ میگم بهشت زهرا ! میگه واسه چی ؟ میگم واسه پدر بزرگم. میگه اِ ؟ فوت کرده ؟ میگم پـَـــ نَ پـَـــــ تمرینی اومدیم مانور بدیم اگه یه وقت اتفاقی افتاد هول نشیم...
......................................................................
رفتم تو مغازه میگم:2تا سی دی به من بدین...میگه:خام میخوای؟؟ پَ نه پَ نیم پَز باشه خودم میذارم رو آتیش تا برشته بشه.
......................................................................
گدا : دستشو دراز کرده به مرده !
مَرده میگه : پول بدم ؟
گدا می گه : پَ نه پَ بزن قدش !
......................................................................
با کلی عشق و علاقه به طرف میگم i love u میگه با منی؟؟میگم پ نه پ به pmc
......................................................................
پسر همسایمون تو پارک داشت بریک دنس میکرد.یه یارویی بعد از نیم ساعت تماشا کردن میگه این آقا داره میرقصه؟میگم پ نه پ شربت خاک شیر خورده میخواد ته نشین نشه!!!!
......................................................................
گوشیمو سایلنت کردم رو میز داره میلرزه....
میگه داره زنگ میخوره؟
پ نه پ خربزه خورده فکر اینجاشو نکرده!!!
......................................................................
ترکه شب اول قبرش از نکیرو منکر میپرسه:شما نکیرو منکرین؟میگن:پ ن پ!کامرانو هومنیم اومدیم بهت بگیم تو خودت نمره ی بیستی!!!
......................................................................
به بابام میگم برو تو حمومو نگاه کن سوسک نباشه!
میگه ای بابا میترسی؟
پ نه پ با احساساتم بازی کرده نمی خوام ریختشو ببینم!
......................................................................
رفتم تو آپارتمان دارم گوشت قربونی بین همسایه ها پخش کنم.میگه
یارو میپرسه نذریه؟
پ نه پ با خود گوسفنده مشکل داشتیم کشتیمش!!!!
......................................................................
رفتم سر یخچال به مامانم میگم موز خریدی؟ میگه پـــ ن پــــــ خیاره تو زعفرون خوابوندم.

.................................................................................................................

کبوتر با کبوتر ، باز با باز ؟

 

پَ نَ پَ الاغ تک شاخ با مرغ مگس خوار,سوسک آفريقايي با نهنگ سرچکشي !

................................................................................................................

فرشو پهن کرديم پشت بوم ، همسايه ميگه شستين گذاشتيد خشک بشه ؟

گفتم پَ نَ پَ انداختيم ويتامين D جذب کنه تا رنگ گُلاش ثابت بمونه !

..............................................................................................................

غذا مونده روي گاز خاکستر شده.

اومده ميگه سوخته ؟ گفتم پَ نَ پَ بيش از حد جا افتاده !

..........................................................................................................................

تو کلاس هي ميگيم “استاد خسته نباشيد” ، استاد ميگه يعني وقت تمومه ؟ گفتيم پَ نَ پَ همين الان از اتاق فرمان اطلاع دادن که ? ساعت به تايم کلاس اضافه شده !

.................................................................................................................................................

فاميلمون اومده ميگه شما دانشجويي ؟ گفتم پَ نَ پَ پشت کنکور مهد کودک گير کردم !

............................................................................................................................................

توي صف بربري وايسادم ، يارو ميگه شما هم توي صفي ؟ گفتم پَ نَ پَ من از اداره بازرسي و نظارت بر کيفيت و قيمت نان مزاحم ميشم ، طبيعي رفتار کن سه نشه !

........................................................................................................................................

دندونم سياه شده ، ميگه خراب شده؟ گفتم پَ نَ پَ اين يه دونه خارجيه مدل Black Edition !

........................................................................................................................

ساعت خوابيده ، چهارپايه آوردم ، ميگه ميخواي باتريشو عوض کني ؟ گفتم پَ نَ پَ اينجا جاش مناسب نيست ، سروصدا زياده ، ميخوام ببرمش اتاق خواب بخوابه !

............................................................................................................................

کل خونه همسايه رو سياه کشيدن ، رفيقم ميگه يعني کسي فوت کرده ؟ گفتم پَ نَ پَ معدل بچشون شده ????? ، واقعا خدا بهشون صبر عنايت فرمايد !

نويسنده: تينا تاريخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اگه تو چت سن طرفو میخواین بدونین ولی اون نمیگه خوب راهش اینه :

اول یه چند تا معما معمولی براش بگین جواب بده که شک نکنه بعد فرمول اصلی شروع میشه

1- بهش بگین یه عدد بین 1 تا 9 انتخاب کنه
2- اون عددو در دو ضرب کنه
3- حالا جوابشو با 5 جمع کنه
4- حالا در 50 ضرب کنه
5- حالا با 1140 جمع کنه
6- از جواب چهار رقمیه بدست آمده سال تولودشو کم کنه
7- حالا جوابو که یه عدد سه رقمیه به شما بگه
8- عدد اول از سمت چپ میشه عددی که از اول انتخاب کرده بود
9- دو رقم سمت راست هم میشه سن طرف

نويسنده: تينا تاريخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

راز اول عشق...


راز عشق در تواضع است . این صفت نشانه ی تظاهر نیست. بلکه نشان دهنده ی احساس وتفکری قوی است. میان دونفری که یکدیگر را دوست دارند ، تواضع مانند جویبار آرامی است که چشمه ی محبت آنها را تازه و با طراوت نگه میداردو در دو طرف ثابت می ماند. اگر عقاید شریک زندگی ات با عقاید تو
متفاوت است، با احترام به نظرهایش گوش کن . احترام باعث می شود که او بتواند خودش باشد.

 

 

راز دوم عشق
راز عشق در احترام متقابل است. احساسات متغیرند،اما احترام دو طرف ثابت می ماند.

 

 

راز سوم عشق
راز عشق در اين است كه به يكديگر سخت نگيريد . عشقي كه آزادانه هديه نشود ، اسارت است.

 

 

راز چهارم عشق
راز عشق در اين است كه رابطه تان را مانند يك باغ با محبت تزيين كنيد . بذر علاقه ها و عقيده هاي تازه بكار كه زيبا برویند . ضمنا" فراموش نكن كه باغ را بايد هرس كرد ، مبادا غنچه هاي گل پوشيده از علف هاي هرزه شوند.براي آنكه عشق همواره با طراوت بماند ، بايد به آن مثل هنر ، خلاقانه نگاه كرد.

 

 

راز پنجم عشق
راز عشق در خوش مشربي است . شوخي با ديگران را فراموش نكن ، در ضمن مراقب شوخي ها هم باش . شوخي ناپسند نكن . شوخي بايد از روي حسن نيت باشد ، نه نيشدار.

 

 

راز ششم عشق
راز عشق در اين است كه هر روز كاري كني كه شريك زندگيت را خوشحال كند ، كاري مثل دادن هديه اي كوچك ، تحسين،لبخندي از روي محبت . نگذار كه جويبار محبت تان از كمي باران ، بخشكد.

 

 

 

راز هفتم عشق
راز عشق در اين است كه حقيقت اصلي عشق ، يعني تفكر را از ياد نبري . آيا يك رابطه ي دراز مدت ، مهمتر از اختلافات كوچك و زود گذر نيست ؟

 

 

راز هشتم عشق
راز عشق در اين است كه مانع بروز هيجانات منفي در وجودت شوي ، و صبر كني تا خونسردي را دوباره به دستآوري . با اين كه احساس جلوه ي الهام است ، اما شخص عصباني نمي تواند چيز ها را با وضوح درك كند . قلبت را آرام كن تنها به اين وسيله مي تواني چيز ها را همان طور كه هستند ، دريابي.

 

 

راز نهم عشق
راز عشق در اين است كه طرف مقابلت را تحسين كني . هرگز با فرض اين كه خودش اين چيزها را مي داند ، از تحسين كردن غافل مشو . مشكلي پيش نخواهد آمد اگر بارها با خلوص نيت بگويي : دوستت دارم . گرچه احساسات بشري به قدمت نسل بشر است ، اما كلمات همواره تازه و جوان خواهند ماند.

 

راز دهم عشق
راز عشق در اين است كه در سكوت دست يكديگر را بگيريد . كم كم ياد مي گيريد كه بدون كلام رابطه برقرار كنيد .

نويسنده: تينا تاريخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

يه تست خود شناسي باهال..........

روی میز صبحانه ی شما این میوه‌ها گذاشته شده‌، که یکی رو باید انتخاب کنی.:
1. سیب
2. موز

3. توت فرنگی

 

4. هلو
5. پرتقال
 
اولین انتخاب تو کدومه ؟

 

لطفاً خوب فکر کن و به میز غذا حمله‌ور نشو!

 

این یک امتحان بزرگه  و نتیجه ی اون تورو متحیر میکنه.
انتخاب تو چیزهای عجیبی در موردت خواهد گفت.
باز هم فکر کن و قبل از انتخاب‌کردن  به ادامه مطلب نرو.

 

پس از انتخاب برای شناخت خودتون نتیجه رو در ادامه ببینید...

 

عجله نکن، خوب فکر کن!                            

.

.

.

.

.                                                                                                    

.

.

.


.

.

.

.

.

.

.

.

.
با توجه به انتخاب شما ... :

 

 

 

سیب:

 

این یعنی تو کسی هستی  که دوست داری اول سیب بخوری.
 
موز:
این یعنی تو کسی هستی  که دوست داری اول موز بخوری.
 
توت‌فرنگی:
این یعنی تو کسی هستی  که دوست داری اول توت فرنگي
بخوری.
 
هلو:
این یعنی تو کسی هستی  که دوست داری اول هلو بخوری.
 
پرتقال:
این یعنی تو کسی هستی  که دوست داری اول پرتقال بخوری.
 
امیدوارم که باانجام این تست شناخت بهتری از خودت به دست آورده باشی.
توجه به نتیجه این تست می‌تونه تو رو به سمت آسودگی و درک و فهم و آرامش و سلامتی و ابدیت و حقوق بشر و پول و انرژی حق مسلم ما و سوراخ لایه اوزون وعشق وتحصیل راهنمایی کنه، پس نسبت بهش بی‌تفاوت نباش !

 

البته رفقا از دادن فحش خودداری کنند چون من گناه دارم آخه.

 

راستی اگه نظر ندی خیلی بی معرفتی

نويسنده: تينا تاريخ: دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اگه دو تا مرد مشابه يه زنو بخوان چه بلايي سرشون مياد؟!!


 

 
توی ژاپن
جوان اولی از عشق جوان دومی نسبت به دختر محبوبش متاثر میشه و خودکشی می کنه! جوان دومی هم از مرگ همنوع خودش اونقدر اندوهگین میشه که خودکشی می کنه! بعدش برای دختر ژاپنی هم چاره ای جز خودکشی نیست!

توی اسپانیا
مرد اولی توی دوئل ، مرد دومی رو از پای در میاره و با زن محبوبش به آمریکای جنوبی فرار می کنن!

توی انگلستان
دو تا عاشق با کمال خونسردی حل قضیه رو به یه شرط بندی توی مسابقه ء اسب سواری موکول می کنن! اسب هر کدوم برنده شد ، معشوق مال اون میشه!

توی فرانسه
خیلی کم کار به جاهای باریک می کشه! دو تا مرد با همدیگه توافق می کنن که خانم مدتی با اولی و مدتی با دومی باشه!

توی استرالیا
دو تا مرد بر سر ازدواج با معشوق مشترک سالها مشاجره می کنن! این مشاجره اونقدر طول می کشه تا یکی از طرفین پیر بشه و بمیره ، یا از یه مرضی بمیره! اونوقت اونکه زنده مونده با خیال راحت به مقصودش می رسه!

توی قفقاز
جوان اولی دختر محبوب رو بر می داره و فرار می کنه! دومی هم دختر رو از چنگ اولی می دزده و پا به فرار می ذاره! باز اولی همین کار رو می کنه و این ماجرا دائما« تکرار میشه!

توی نروژ
معشوقه ء دو مرد برای اینکه به جدال و دعوای اونها خاتمه بده خودشو از بالای ساختمون مرتفعی میندازه پایین و غائله ختم میشه!

توی آفریقا
قضیه خیلی ساده ست و جای اختلاف نیست! دو تا مرد ، زنی رو که می خوان عقد می کنن و علاوه بر اون ، بیست تا زن دیگه هم می گیرن!

توی مکزیک
کار به زد و خورد خونینی می کشه و یکی از طرفین کشته میشه! ولی بعدش اونکه رقیبش رو کشته از دختر مورد نظر دلسرد میشه و دخترک بی شوهر می مونه!

تو ی آمریکا
حل قضیه بستگی به زن داره و هر کس رو انتخاب کرد با اون ازدواج می کنه!

توی کانادا
بستگی داره کدوم طرف قوانین فمنیستی دختر را بهتر تابعیت کند !

توی ایران
فقط پول موضوع رو حل می کنه! پدر و مادر دختر می شینن با همدیگه مشورت می کنن و خواستگاری که پولدار تر و گردن کلفت تره رو انتخاب می کنن! عاشق شکست خورده اگه توی عشقش جدی باشه یا باید خودشو بکشه یا رقیب رو از میدون به در کنه یا افسردگی می گیره و معتاد میشه 


ادامه مطلب
نويسنده: تينا تاريخ: دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

كلوپ خنده!!!

يه روز تو بيمارستان ميخواستن ديوونه ها رو آزمايش كنن.روي ميز روغن ريختن و ميز رو زير لامپ قرار دادن.

ديوونه ها يكي يكي رفتن رو ميز و سر خوردن.

نوبت به آخري رسيد,اون يه كاغذ گذاشت زير پاش و به راحتي لامپ رو عوض كرد.

دكترا با خشحالي ازش پرسيدن كه شما چطور تونستين لامپ رو عوض كنيد؟

ديوونه گفت:خب خيلي هم مشكل نبود,

چون وقتي فهميدم قدم به لامپ نميرسه يه كاغذ زير پام گذاشتم تا قدم بلند تر بشه!!!

نويسنده: تينا تاريخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

انسان و انسانيت....

 خورشید غروب کرده بود ...
مرد از فرط خستگی و سرما بی رمق به زمین افتاد ...
نیمه شب از شدت تشنگی در خواب نالید ...
گل ساقه اش را خم کرد و قطره های شبنم را در دهان مرد غلتاند ...
علفهای سبز اطرافش رشد کردند تا گرمش کنند و خورشید صبحگاهی آنقدر بر بدنش تابید که گرمش کرد ...
صبح که شد ... غلتید که بیدار شود ...
با این کارش علفها را له کرد ...
با دستش ساقه گل را شکست و تا چشمش به خورشید افتاد گفت :
" ای لعنت به این خورشید ! باز هم هوا گرم است"...

نويسنده: تينا تاريخ: شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گزيده اي از سخنان دكتر شريعتي...

1-اگر تنها ترین تنها شوم باز خدا هست،او جانشین همه نداشتن های من است.
 
2-خدا به من زیستی عطا کن که در لحظه مرگ،به بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کردم،سوگوار نباشم.
 
3-به زور می توان چیزی را گرفت اما به زور نمی توان آن را نگه داشت.
 
4-اگر قادر نیستی خود را بالا ببری،همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری.
 
5-ارزش وجودی انسان به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد.

6-وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ می کند پرهایش سفید می ماند،ولی قلبش سیاه میشود.دوست داشتن
کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است.
 
7-هر کس را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند،بدان گونه که احساسش می کنند هست.
 
8-اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی ازار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن!در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.

9-دل های بزرگ و احساس های بلند،عشق های زیبا و پر شکوه می افرینند.

 

10-وقتی خواستم زندگی کنم راهم را بستند. وقتی می خواستم ستایش کنم،گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن،گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن،گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید،می خواهم پیاده شوم
 
11-من در سرزمینی زندگی می كنم كه زبانش پارسی است؛

   اما به آن فارسی می گویند؛

  چون عربی (پ) ندارد ! ! ! ! ! ! ! ! ! !

 



 

نويسنده: تينا تاريخ: شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تست خود شناسي...

ادامه مطلب
نويسنده: تينا تاريخ: پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

انچه امد وانچه رفت ....

انچه امد وانچه رفت ....ماهواره امد.عزت رفت. شراب امد شخصیت رفت.
 دروغ امد اعتماد رفت. تلفن امد صله رحم رفت.بهره وسود امد.
 برکت رفت. ترانه وموسیقی امد.
تلاوت قران رفت.بی حجابی امد .
شرم وحیا رفت.اعتیاد امد وغیرت رفت .محبت دنیا آمد.محبت رفت. گاو صندوق امد ذکات رفت ...!


متحول شدین یا نه هنوز؟!


خجالـــــــــــت بکشــــــــــــین...

نمیخوام تریپ بچه +و بسیجی و خواهر بسیجی بردارم اما واقعا قشنگ بود...!

نه!!!
 

نويسنده: تينا تاريخ: چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

يه داستان كوتاه جالب

داستان جالب (تجزیه و ترکیب !)

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟….
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست!
بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!

نويسنده: تينا تاريخ: دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جملات زيباي شكسپير




عشق غالبا یک نوع عذاب است ؛ اما محروم بودن از آن مرگ است .

اگر از بهار لذت نبرید ، دچار خزان خواهید شد .

ترس یعنی نیستی .

چه بینوایند آنان که بردبار نیستند .

این جهان یک مسافر خانه است .

صورت شما همچون کتابی است که مردم میتوانند از آن چیز های عجیبی بخوانند .

 


ادامه مطلب
نويسنده: تينا تاريخ: دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هنر نمايي با دكمه











ادامه مطلب
نويسنده: تينا تاريخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اس ام اس

 

 

 این اسم را به ۳ نفر از دوستان خود بفرستید

 

   بعد از ۱۰ دقیقه خبر خوشی به شما میرسه ! شک نکنید !

    رحمتی شک کرد ۳ تا خورد !

   .................................. ..........................................................................

 

             “پسته لال”

 

  سکوت دندان شکن است  . . ..
  .....................................................................................

 

       “همونجاهاست” چیست ؟

 

   سر راست ترین آدرسِ مامان ها ، وقتی چیزیو پیدا نمیکنی !

.......................................................................................................

          راز چیست؟!

 

  چیزیه که شما به همه میگید که به هیچ کسی نگن !     ............................................................................................

  بعضـی از آدم ها شبیه سوراخ های اول کمربنـدن

 

 

      همیشه هستن اما هیچ وقت به کارت نمیان !     ..................................................................................

 

 

            عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...! 

  عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد؟     ...................................................................................................................

        يه نفر بهد از دو سال پازل رو تموم ميكنه بهش ميگن:

            چرا انقدر طول دادي؟

    ميگه نه بابا اتفاقا خوب تموم كردم روش نوشته 3 تا 5 سال

.........................................................................................................................

داشتیم با مامانم وسایل انباری رو مرتب میکردیم
یه دفعه مامانم یه جعبه مدادرنگی
۲۴رنگ قاب فلزی رو از توو کارتون درآورد
نگاش کرد و زد زیر خنده!!!
گفت: میدونی این چیه؟

اینو خریده بودم هروقت معدلت
۲۰شد بدم بهت
حیف واقعا!!!
خاک تو سرت

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
نويسنده: تينا تاريخ: سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نويسنده: تينا تاريخ: یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام دوست عزیزم از این که وبلاگ منو انتخاب کردی تشکر میکنم و امیدوارم لحظات خوبی رو اینجا داشته باشید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to tinajoon.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com